شهر شلوغ...

کاش گوشه‌ای از این شهر شلوغ

کمی دورتر از هیاهو‌های مهیب


یک نفر جار میزد "آرامش"


بیا که حراج کرده‌ایم...

همیشه...

همیشه آن‌ که می‌رود کمی از ما را
با خویش می‌برد …

عاشقش بود...

عاشقش بود...

هروقت حرف عشق و عاشقی پیش می‌آمد، چشمانش برق می‌زد و با ولع زیاد از معشوقش حرف می‌زد...

از گشت‌و‌گذارهایشان

از شب بیداری‌هایشان

تا صبح و حرف‌زدناشون...حرف زدن که نه دلبریشون

از آخرین هدیه‌ای که برایش خریده بود...

خیلی وقت بود، چشمان مشکی و موهای بلند بورش را ندیده بودم...

خودش می‌گفت عشقش...

دوست دارد موهایش بلند باشد...

بعد چند وقت تو مهمونی دیدمش

رفتم جلو و صداش زدم...

برگشت اما دیگر او نبود...

چشماش دیگه برق نمی‌زد...

حالش را پرسیدم...

دستم را گرفت به گوشه‌ای برد...

حلقه دستش را نشانم داد و گفت تازه ازدواج کرده اما...

دستش را برگرداندم جای خط روی دستش زیاد بود...

میگفت از موقعی که ازدواج کرده‌ام چندین بار خودکشی کرده‌ام...

شالش را که به وضع عجیبی سعی می‌کرد همه‌ی سر و گردنش را بپوشاند را برداشت و گفت موهایم را کوتاه کرده‌ام از زمانی که ازدواج کردم دیگه نمیزارم بلند بشه...

دلیلش را پرسیدم واز عشقش...

بغض راه گلویش را گرفته بود اما گفت پدرم نذاشت... مجبور شدم بهش بگم دوستش ندارم و اون خودشو ... . حرفش نیمه ماند و گریه امانش نداد...

دوید و از در بیرون رفت... شوهرش هم دنبالش...

و من تا آخر داستان را خواندم...

 

محمدجواد_تقیپور

عکس ...

مخترعـ دوربینـ عڪاسـ?ــے
اگر مے دانستـ
ساعتها حرفـ زدنـ
با یڪ عکسِـ بے جانـ
چہ بر سر آدمـ مے آورد ... 
هیچــگاه دستـ بہ اینـ چنینـ اختراعے نمے زد!
البتہ ڪہ عڪسـ هاے تو جانـ دارند!
اینـ را حالـِ پریشانِـ منـ مے گوید
وگرنہ هیچـ دیوانہ اے
صفحہ موبایلـ را نمے بوسـد و در آغوشـ نمے ڪشد ...

آلزایمر

آلزایمر گرفته ام...
مدام یادم می رود که فراموشت کرده ام......

 

عشق اول

بيا از اين شهر بريم
اين جا هيچ كس
عشقِ اوّلِ كسى نيست

فريد صارمي

شریک جرم...

تو میروی …
اما بدان چیزی عوض نمی شود
پای ما تا ابد گیر است …
من و تو
شریک جرم یک مشت خاطره ایم ...

تا بگذرد درد کمی نیست...

چِـرآ هـَـــــمه میــــــ گُــویَنــــد:

چونــــــــــ میگُــذَرد غَمـــــی نیستـــــــ!!

چِـرآ هیچــکَســــ نِمیـــ گُـــویــد:

تآ بُگــــذَرد دَردِ کَمـیـــــــــ نیـستــــــــــ...

چه بر سرم آورده ای...

یک روز صبح
قبل از اینکه به آینه چشم بدوزی
تلفن همراهت را بردار و سلامم کن!
و به رسم عادت شیرین گذشته...
عکس خواب آلودت را برایم بفرست!
مگر میتوانم قربان صدقه ات نروم؟!
قول میدهم هیچ چیز به روی خودم نیاورم!
و انگار که همین دیشب...
خیلی بی حاشیه و صمیمانه
هم را بوسیده و شب بخیر گفته ایم!
.
.
خیالت راحت
من آنقدر دلم تنگ است
که یادم می رود چه بلایی سرم آورده ای!

جا به جایی...

ﺗﻮ ﺟﺎ ﺯﺩﻱ
ﻣﻦ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩﻡ
ﺍﻭ ﺟﺎ ﮔﺮﻓﺖ
و ﻫﻤﻴﻦ یک ﺟﺎﺑﻪ ﺟﺎﻳﻲ ﺟﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ !

دیوانه...

خسته از کدبانو بودن
با دو استکان کمر باریک چای خوش عطر و رنگ
کنارم نشست و گفت...
امروز خیلی خسته شدم
هنوز هم کلی کار مانده!
توام که هیچ کمکی نمیکنی!
با لبخند شیطنت آمیز گفتم
چشم...
شما کمی چشمهایت را ببند و استراحت کن تا...
بوسه های نیمه کاره را تمام کنم
آغوش های نگرفته را بگیرم
دوستت دارم های نگفته را بگویم
و کمی دورت بگردم...
چپ چپ نگاهم کرد و گفت
واقعا که...
دیوانه!
از خواب پریدم!
هنوز نمیداند...
شنیدن دیوانه از لبهایش میتواند مرا به اولین مردی تبدیل کند که پرواز کرد...
حتی در خواب...

حامد_نیازی

چهل سالگی...

 

‎یکی از روزهای چهل سالگی ات
‎در میان گیر و دار زندگی ملال آورت
‎لابه لای البوم عکس هایت
‎عکس دختری مو مشکی را پیدا میکنی!
‎زندگی برای چند لحظه متوقف میشود
‎و قبض های برق و اب برایت بی اهمیت!
‎تازه میفهمی
‎بیست سال پیش
‎چه بی رحمانه
‎اورا
‎در هیاهوی زندگی جا گذاشتی!

‎#يغما_گلرويی

"ﺑﺪ" ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ...

"ﺑﺪ" ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ...
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺑﺎﻧﺖ ﺑﺮﻭﻡ ﻫﺎﯼ ﺗﺎﯾﭙﯽ...
ﺑﻪ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﻫﺎﯼ ﺍﺱ ﺍﻡ ﺍﺳﯽ...
ﺑﻪ ﻋﺎﺷﻘﺘﻢ ﻫﺎﯼ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮐﯽ ، ﻭﺍﯾﺒﺮﯼ ، ﻭﯾﭽﺘﯽ ، ﻻﯾﻨﯽ...
"ﺑﺪ" ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ...
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﺎﻧﺘﮑﺖ ﻟﯿﺴﺘﻤﺎﻥ ﭼﯿﺰﯼ
ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ ﻭ " ﻗﻠﺐ ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺥ " ﺭﺍ ﺭﻭﺍﻧﻪ ﯼ ﺗﮑﺴﺖ
ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭ ﻋﺸﻘﻢ ﻭ نفسم ﻭ ﮔﻠﻢ ﺻﺪﺍﯾﺶ ﮐﺮﺩﯾﻢ...
ﻓﺮﻗﯽ ﻫﻢ ﻧﻤﯿﮑﺮﺩ ، ﻛﻪ ﺑﺎﺷﺪ...
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻠﻤﺎﺕ ﺩمدﺳﺘﯽ ﺗﺮﯾﻦ ﺗﺮﻓﻨﺪﻣﺎﻥ ﺷﺪ...
ﮐﻠﻤﺎﺗﯽ ﮐﻪ "ﻣﻘﺪسند"...
ﮐﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ...
ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﺎ...
ﻓﺮﻗﯽ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﻧﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ...
ﺍﺯ ﭼﻪ ﺟﻨﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ...
ﻓﻘﻂ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﺩﻣﯽ ﺑﮕﺬﺭﺩ ﺑﺮﺍﯾﻤﺎﻥ ﮐﻔﺎﯾﺖ ﮐﺮﺩ...
"ﺑﺪ" ﺷﺪﻩ ﺍﯾﻢ...
ﺍﺯ ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺯﺩﯾﻢ ﻭ ﺑﻮﺳﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩﯾﻢ...
ﻭ ﺁﻧﺴﻮﯼ ﻣﺎﺟﺮﺍ ﭘﯿﭽﯿﺪﯾﻢ ﻭ ﭘﯿﭽﺎﻧﺪﯾﻢ...
ﻭ ﺑﻪ ﺯﺭﻧﮕﯽ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺁﻓﺮﯾﻦ ﮔﻔﺘﯿﻢ...
ﺣﺎﻝ ﺧﯿﻠﯽ ﻫﺎﻣﺎﻥ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ...
ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻣﺮﮒ ﺧﯿﻠﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﺟﺸﻦ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ...
ﺩﺭﺩﻧﺎﮎ ﺍﺳﺖ ﺣﺎﻝ ﻭ ﺭﻭﺯﻣﺎﻥ...
ﺩﺭﺩﻣﺎﻥ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ...
ﮐﻤﯽ "ﺻﺪﺍﻗﺖ"...
ﮐﻤﯽ "ﺷﻬﺎﻣﺖ"...
ﻓﻘﻂ ﻫﻤﯿﻦ...

رعد و برق...

حسادت میکنم ..... به صــــــــــــــــــدای رعــــــــــــــــــــــد و برق آسمــــــــــــــــــــــــان چـــه راحت دردش را فریــــــــــــــاد میزنــــــــــد..... 

تلگرام : @faz2016

وای از آن روز...

صدای پچ پچ باران...!!!

این شبهآی پاییزی را میبینی ؟

صدای پچ پچ باران

خوردنش به شیشه اتاق

گم شُدن صدای موزیک در آن

و آرشیو همیشه فعال خاطرات در ذهن !

چه غوغای زیبایی بر پاست ..

نمیدانم ؛

آدم های آهنی چگونه برداشت میکنند این عشق بازی آسمان را

اصلا نمیخواهم بدانم ؛

چون بیزارم از چهره کسانی که زیر باران
 طوری راه می روند
که گویی سنگ در حال باریدن است ..


چه میفهمند بارانی را که میتواند آتش جنگلی را خاموش کند

و اما در طرف دیگری در دلی آتش به پا کُند ..

ﺑــــــــــــــــــــــــــــــــــﻮﺩ . . .

ﺑــــــــــــــــــــــــــــــــــﻮﺩ . . .
ﺗﻠﺦ ﺗﺮﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﻢ!
ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﯼ ﺗﻤﺎﻡ ﺣﺴﺮﺕ ﺩﻧﯿﺎ!
" ﺑـــ ـﻮﺩ " ﯾﻌﻨﯽ : " ﺩﯾﮕﺮ ﻧﯿﺴﺖ "
ﯾﻌﻨﯽ : ﺗﻮ ﻣﺎﻧﺪﯼ ﻭ ﺣﺠﻢ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ !
ﯾﻌﻨﯽ : ﺻﺪﺍﯾﯽ ﮐﻪ ﺩﯾﮕﺮ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﺷﻨﯿﺪ ...
" ﺑـــ ـــ ـﻮﺩ " ﯾﻌﻨﯽ : ﺗﻤﺎﻡ ﻫﺴﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺖ ﺷﺪ !
ﯾﻌﻨﯽ : ﯾﮏ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯽ . . .
" ﺑـــــــــ ــــــــــ ــــ ــﻮﺩ " ﯾﻌﻨﯽ :
" ﺩﯾﮕﺮ ﻧـــــﯿـــﺴــــــﺘـــــــ . . .

عجب احساس زیبایی . . . !

دلم خوش نیست . . .


غمگینم . . .


کسی شاید نمیفهمد . . .


کسی شاید نمیداند . . .


کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی . . .


تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی :


عجب احساس زیبایی . . . !


تو هم شاید نمیدانی . . . !

نامهربانی

تمام شوقم این بود

رودها را یکی پس از دیگری کنار بگذارم

و به دریا برسم

به تو

به عمق یک آبی بیکران

به دنبال آرامش

امــا

برایم شدی همام طوفان ناخواسته

همان طوفانی که نه راه پس میگذارد

و نه را پیش

در تو غرق شدم

و خیره به نوری که در طی فرو رفتنم

به اعماق بی کسی از من دورتر و دورتر میشد...

حال

بگذار موج، این جسم بی جان

را به ساحل ببرد...

چـرا

نامهربانی می کنی؟!

مغرور...!

بگذار بگویند مغرور است..!!


من از صرف احساساتم ..


برای هرکسی وحشت دارم...!

برای تو...

برایِ تــــو می نویسم

می رومـــ و پشتـــــ خواهمـــ کــرد

به تمـــامیِ تپشــهایِ این دقایــــق

دل خواهمــ کَنـد

بی تـــــو خواهمــ زیـستـــــ

گوش خواهــمــ سپـرد

فریــاد خواهمــ شد

مهربان نخواهمــ بـود ،

دل نخواهمــ سپرد

آرامـــــتر که شدمــ

بــــــی تــــــو خواهمــ مــــــرد ...

هیچکس....

کسی نبود که دستِ نوازشگرش
به من بگوید
نترس !
من کنارِ تمامِ راه هایِ ممکن
انتظارت را خواهم کشید
هیچکس نبود که بگوید
بخند
من حواسِ غصه ها را پرت می کنم
تو تنها بیشتر بخند
نمی دانم . .
شاید حوالیِ من
روزگارشان خوش نیست
شاید جایی
عاشقانه هایِ ناب تری داشته باشد . .
شاید هم خدا
می خواهد من تنها با او
عشق بازی کنم
برایم کوک کند سازِ بودن را . .

یک نفر را میخواهد...

همیشه نمی شود
زد به بی خیالی و گفت:
تنهـــــــــــا امده ام ٬ تنهـــــــا می روم...
یک وقت هایی
شاید حتی برای ساعتی یا دقیقه ای...
کم می اوری
دل وامانده ات
یک نفر را می خواهد...

 

خیانت-اشعار خوانندگان وبلاگ(پری الف)

اعتراف میکنم که

محکومم به خیانت....

در دوری ات,

با خیال چشمانت,بوده ام...

فرهاد...

فرهاد بیا

 

بیستونت ز زبانها افتاد


تو به دل کندی کوه


ولی اینجا کوه ها پابرجاست


آنچه آسان تر از بیستونت کنده شود


دل این آدمهاست!